همزمان با تولد، قل نایپدایت هم با تو متولد می شود.
برعکس تو که با شیون و زاری به دنیا می آیی و همه با گل و شیرینی به استقبال تو و
مادرت می آیند، او ساکت و بی صدا زاده شده و کسی به او توجه نمی کند و به استقبالش
نمی آید. او از همان ابتدا با این که قل توست، تنها زاده می شود.
در ابتدا، کار زیاد با تو ندارد، نه دردسری و نه کش مکشی. آخر ادارک تو از جهان و قل ات خیلی کم است و تمام دردسرهایش به مانند گرفتاری های
تو بر دوش والدین ات است. آن ها او را نیز به همراه قل خودشان به دوش می کشند تا
وقتی که موقع اش برسد و آن را ذره ذره به تو باز گردانند.
همان طور که بزرگ می شوی و رشد می کنی، او نیز بزرگ و
بزرگ تر می شود. همچون تو رشد کرده و قوی می شود، پا می گیرد و ریشه می دواند. شاید
اولین بار به طرز نامحسوس وقتی درکش می کنی که پدر و مادرت با خواسته ات موافق ات
نمی کنند. این، لحظه آشنایی است. این تجربه را بعدها در مدرسه با درس و کتاب و دوستان
ات نیز تکرار می کنی. می فهمی چیزی وجود دارد که تو دوست اش نداری، ولی همیشه با
توست.
شاید اولین بار به طور جدی وقتی با آن مواجه می شوی که
عاشق می شوی و معشوق ات تو را ترک می کند. حالا دنیا روی سرت خراب شده و تو بدبخت
ترین فرد جهانی، هیچ کس نمی تواند درک ات کند. از زمین و زمان می نالی، از خدا کمک می خواهی، می
خواهی هر چه سریع تر از این وضع اسف بار نجات پیدا کنی. این همه درد و رنج خارج از
توان و تحمل توست. مطمئنی که دوام نخواهی آورد و خواهی مرد. ولی این گونه نمی شود.
تو از زیر فشار قل ناپیدایت خارج می شوی و دوباره پا می گیری.
کار پیدا می کنی، ازدواج می کنی، بچه دار می شوی و
همواره قل نایپدایت با توست. گاهی اوقات کمی دور می ایستد و نگاه ات می کند و گاهی
وارد زندگی ات می شود. آن گاه که فشار اقتصادی کمرت را خم می کند. آن گاه که مجبور
خانه را رها کنی و به دور دست ها بروی. آن گاه که عزیزی را از دست می دهی. آن گاه
که پدر و مادر بالاخره از زیر فشار قل خودشان و قل فرزندانشان برای همیشه رها می
شوند و می روند تا دور ناپیدا. آن گاه که درد و رنج به سراغت می آید و زمین گیرت
می کند. آن گاه که ....
او همیشه با توست، با من است، با همه ی ماست. ما می
دانیم که او این جاست، کنار ما، ولی باروش نمی کنیم. همین باعث می شود وقتی باقدرت
باز می گردد، نابود شویم و استقامت مان کم شود.
ما از ابتدا با او سر ناسازگاری داریم، درکش نمی کنیم.
از همان اول که کودک مان متولد می شود و مخارج پدر شدن مان را می پردازیم. از همان
اول که کودکان بیمار می شود و تا صبح بر بالینش بی خواب می شویم. از همان اول که ...
ما از او می رنجیم، چون درکش نمی کنیم، وجودش را باور
نمی کنیم و همواره با او می جنگیم. نمی دانیم او زاده رفتار ماست. باور نمی کنیم
او نیز به مانند هزاران پدیده ی دیگر جزیی از طبیعت است. باور نمی کنیم بودنش دلیل
زندگی و تعریف آن است.
باید قل مان را بیشتر درک کنیم، باید با او کنار بیایم و
باورش کنیم. وقتی چیزی را باور می کنید، قبول می کنید، راحت تر با آن کنار خواهید
آمد. انکار هیچ دردی را دوا نمی کند.
قل نایپدایتان را باور کنید و با آن کنار بیایید و همواره منتظرش باشید.
زندگی
زیباست.