استفاده از مطالب سایت با لینک به منبع بلامانع است. Powered by Blogger.

چند قدم آن طرف‌تر

Blogger templates

Dariush's Kitchen

Sample Text

Monday 6 May 2013

چند روز پیش وقتی به خانه برگشتم در خانه باز بود. عجیب بود، چون مطمئن بودم آن را بسته ام و عجیب تر آن که در چوبی و اصلی خانه باز بود و حفاظ فلزی بدون هیچ نقصی قفل بود. دست دست کردم و خانه نرفتم. از آن جا که برج های سر به فلک کشیده مالزی سکیوریتی دارند، یکی از آن ها را صدا کردم و از او خواستم قبل از من خانه را بازرسی کند.
در فلزی را باز کردم و پشت در چوبی استادم. سکیوریتی کوتاه قدِ ریز جسته کفش هایش را درآورد و قبل از من وارد خانه شد. البته با تکان سر اجازه گرفت و قبل از من وارد شد.
سالن و پشت پرده را خوب بازرسی کرد، خبری نبود. بعد اتاق ها و کمد ها و سوراخ سنبه های دیگر که همه خالی بودند و هیچ موجود عجیب و غریبی در آن ها نبود.
از او تشکر کردم و با تکان سر و کمی انگلیسی دست و پاشکسته چیزی تو مایه های "یو ولکام" تحویل ام داد.
وقتی می خواست کفش هایش را بپوشد، رد نگاهم تا پا و کفش رفت و آن جا جوراب هایش را دیدم. جوراب هایی که شست ها تمام و کمال از آن بیرون زده بود. همین باعث شد به کفش اش بیشتر دقت کنم. کهنه تر از آن بود که در نگاه اول به نظر می رسید. نمی دانم حتی شاید کفش اش سوراخ بود. وقتی می رفت با نگاهم تا دم آسانسور بدرقه اش کردم و بعد در تنهایی به فکر فرو رفتم.
قبلن از یکی شان پرسیده بودم کجایی هستی؟ اهل نپال بود و می دانستم حدود 800 تا 1000 رینگیت حقوق می گیرید. من دو برابر او کرایه می دادم. یکی با کرایه من دوتا خانواده نپالی مقیم کوالالامپور می توانستند زندگی کنند. تازه آن ها بخش عمده ای از این درآمد 800 تا 1000 رینگیتی را پس اانداز می کنند و برای خانواده شان به نپال می فرستند و می دانم با همان پس انداز کوچک یک خانواده دیگر نیز در نپال زندگی شان را سر می کنند. حالا شما کنار هم بگذارید هزاران نپالی و بنگلادشی و هندی و ... را که آرزوی شان این است که زندگی سکیورتی نپالی ما را داشته باشند.
بعد با خودم گفتم، به همان اندازه که او از زندگی اش راضی است، من هم هستم؟ باید باشم؟ این مقایسه درست است؟
بعدها، چون قبل ها خیلی فکر کردم، ولی چیزی نیافتم جز این که قفل در چوبی خراب است و اگر پس از بستن کمی محکم نکشیم ش دوباره باز می شود.


0 comments:

Post a Comment