استفاده از مطالب سایت با لینک به منبع بلامانع است. Powered by Blogger.

چند قدم آن طرف‌تر

Blogger templates

Dariush's Kitchen

Sample Text

Sunday 16 June 2013

در بازی ها، مبارزات، انتخاب ها و مواردی از این دست دو یا چند گروه با هم رقابت می کنند و در انتها یکی از آن ها پیروز می شود و گروه یا گروه های دیگر دست از پا درازتر زمین بازی را ترک می کنند. البته همیشه هم ترک زمین بازی در کمال آرامش و متنانت نیست و گاهی کار به جنجال کشیده می شود. این خاصیت رقابت است که گروهی برنده باشند و گروهی بازنده.
ولی دوستی داشتم که قواعد معمول بازی را عوض کرده بود، بازی های او و دخترش همواره دو سر برد بودند. او در سوئد زندگی می کرد. کشوری که قانون و قانون مداری در آن موج می زند. کشوری که کودکان و زنان هم در شرایط مساوی با مردان قرار دارند. در چنین شرایطی دوست من نمی توانست هر چیزی را که می خواهد به تن دخترش کرده یا به خورد وی بدهد. دختر باید خودش انتخاب می کرد و به طبع در بسیاری از موارد انتخاب او، انتخاب والدین اش نبودند.

در ابتدا دوستم با این انتخاب ها مشکل داشت و همواره کار به دراز می کشید. حتی گاهی که انتخاب او پیروز می شد، دوستان دموکراتش از او گلایه کرده و در لفاف دوستی و خیرخواهی به وی یادآور می شدند که کودک حق انتخاب دارد و اگر خلاف این باشد می توانند از والدین شکایت کنند و کار را به دادگاه و لغو حضانت کودک بکشانند.
شرایط موجود باعث شد دوست من روش جدیدی به وجود آورد که در آن همه خوشحال زمین بازی را ترک می کردند. سناریو تمیز و بی نقص او این گونه آغاز می شود.
مثلن وقتی برای خرید لباس می رفتند، او در ابتدا شرایطی ایجاد می کرد تا دخترش قادر به دیدن همه انتخاب ها نشود و تنها انتخاب های او که می خواهد را ببیند. به این ترتیب او 50 درصد راه را در همان قدم اول طی می کرد.
سپس در این بین لباسی را که بی شک بدترین و زشت ترین بود برای دخترش انتخاب می کرد. مثلن لباس سیاه رنگی که به هیچ وجه با سلیقه دختر که عاشق بنفش بود سازگاری نداشت و البته تا لحظه آخر نیز بر حرفش پافشاری می کرد و لباس را پیشنهاد می داد. ولی در واقع انتخاب او لباس دیگر بود که اتفاقن ظاهری بنفش داشت، ولی در واقع هم ارزان تر از لباس سیاه رنگ بود و هم به سلیقه او نزدیک تر.
در این لحظه او قدم سوم و آخر را برمی داشت، یعنی تا جایی که امکان داشت از لباس بنفش بد می گفت. به ظاهر و طوری که دختر متوجه شود آن را از جلوی چشم او دور می کرد. به مادر می گفت از لباس سیاه بد گفته و از لباس بنفش تعریف کند و این گونه مهر لباس بنفش را در دل دختر می انداخت.
در انتها دختر با علاقه و شیفتگی خاص و در میان اعتراض های ظاهری پدر لباس بنفش را که تصور می کرد انتخابش است، برمی داشت و پدر نیز با مخالفت ظاهری به این انتخاب تن می داد.
در ته ماجرا دختر از انتخاب القا شده اش بسیار شاد بود و لباسی را که انتخاب خودش بود می پوشید و به دوستانش پز می داد. پدر نیز در باطن بسیار شاد بود که بار دیگر توانسته لباس خود را به تن دختر بپوشاند. از همه مهم تر دوست و آشنا همواره از رفتار دموکرات او در قبال خانواده اش تعریف و تمجید می کردند و به این گونه همه راضی و خشنود در کنار هم زندگی می کردند.
بله، دوست من بازی ای خلق کرده بود که در آن نه دو سوی رقابت که حتی تماشاگران نیز راضی و خشنود بودند. ولی من همواره از خود می پرسیدم، بالاخره برنده این بازی کیست؟ دختر که لباس دلخواه پدر را به تن کرده؟ دوستان و آشنایان که با تیزبینی مراقب بودند تا ظلمی به کودک روا نشود و یا پدر ناراضی که لباس خود را به تن کودک پوشانده بود؟

0 comments:

Post a Comment